دیدار دوباره، دو دهه بعد (۲) – زلف بر باد؛ زر امیر ابراهیمی، محسن نامجو و باقی قضایا!

مجید سجادی تهرانی – ونکوور

سال ۱۳۸۵ نام یکی از سریال‌های هر‌ شبهٔ صداوسیما ورای داستان آبکی‌اش به‌دلایلی بر سر زبان‌ها افتاد. آبکی‌خواندن سریال «نرگس» قضاوتی دور از انصاف نیست، چرا که داستان ملودرام آن به‌زحمت مصالح کافی برای یک فیلم بلند داستانی را داشت، چه برسد به سریالی شصت قسمتی. اصطلاح آب‌بستن به سریال‌های تلویزیونی صداوسیما به‌خصوص سریال‌های مناسبتی و هر شبه را از پدرم به عاریت گرفته‌ام. بابا که در جوانی مشتری پروپاقرص فیلم‌های وسترن و تاریخی‌ و ملودرام‌های هالیوودی بوده و بیشتر آن‌ها را در سینما ادئون، در خیابان سعدی تهران نرسیده به چهارراه مخبرالدوله می‌دیده که بسیار نزدیک محل کارش بوده است، حوصله‌اش خیلی زود از دیدن این سریال‌ها سر می‌رود و شروع می‌کند به غرزدن که کارگردان‌ها از بعضی مرغ‌فروش‌های ناتو یاد گرفته‌اند و آب می‌بندند به سریال‌هایشان! سینما ادئون سال ۱۳۷۱ تعطیل و سال ۱۳۸۷ طعمهٔ حریق شد (یا آتش‌اش زدند، چه کسی می‌داند.) و بعد هم تبدیل به انبار شد مثل بسیاری از سینماهای دیگر تهران در آن محدودهٔ شهری. مثل تمام سینماهای لاله‌زار. مثل سینما کریستال نازنین. مثل سینما عصرجدید با آن‌همه خاطره که به‌تازگی پس از سال‌ها تعطیلی، با تغییر کاربری‌اش موافقت شد. بگذریم. این یادداشت در مورد آن سریال آبکی یا سینماهای تعطیل‌شده یا در حال تعطیلی تهران نیست. بلکه در مورد اتفاقاتی است که باعث بر سر زبان افتادن نام سریال «نرگس» حتی در بین کسانی‌که آن را دنبال نمی‌کردند،‌ شد. اتفاق‌هایی که اصلاً خوشایند نبود. ابتدا پوپک گل‌دره بازیگر نقش اصلی سریال در تصادف رانندگی در جادهٔ شمال به کما رفت و چند ماه بعد فوت کرد. ماجرای دوم اما مربوط به یکی از بازیگران فرعی سریال، زهرا امیرابراهیمی بود. فیلمی از رابطهٔ خصوصی این بازیگر با دوست‌پسرش به‌شکل وسیعی در سطح شهرها روی سی‌دی تکثیر و پخش شد. بعد از آنکه میلیون‌ها ایرانی فیلم را از سی‌دی‌فروش سر خیابانشان خریدند و دیدند، پای دستگاه امنیتی و قضایی به ماجرا باز شد و برای امیرابراهیمی و دیگران پروندهٔ قضایی تشکیل دادند. هیچ‌کس نمی‌دانست فیلم را چه کسی پخش کرده است، اما این اتفاق می‌توانست پایانی زودهنگام بر فعالیت‌های بازیگری امیرابراهیمی باشد. کارکردن که سهل است، زندگی‌کردن او در ایران‌ هم امری محال به‌نظر می‌رسید. محتمل‌ترین سناریو برای او این بود که اگر شانس با او همراه باشد و به زندان بلندمدت محکوم نشود، از کشور خارج شود و به‌طور کامل و برای همیشه از صحنهٔ‌ هنر و رسانهٔ ایران حذف شود. برای حکومت، این سناریو مطلوب‌ترین بود؛ با خارج‌شدن او از کشور، خود را از تبعات احتمالی برخورد قضایی با زنی که مورد ظلم قرار گرفته بود و فیلم خصوصی‌اش دزدیده و پخش شده بود، رها می‌کردند و احتمالاً آن فیلم کذایی آخرین تصویری بود که هر ایرانی از او به‌یاد می‌آورد و این‌گونه او درس عبرتی می‌شد برای همهٔ دخترانی که تصمیم می‌گرفتند جور دیگری زندگی کنند و تن به قواعد مزورانهٔ موجود ندهند. اما شرایط به‌گونه‌ای دیگر رقم خورد.

در همین ایام، اتفاق هیجان‌انگیز و البته بحث‌انگیز دیگری، این‌بار در حوزهٔ موسیقی در جریان بود. قطعه‌های موسیقی خواننده‌ای زیرزمینی به‌نام محسن نامجو به‌شکلی مشابه فیلم‌های بازیگر مذکور به‌صورت غیرقانونی دست‌به‌دست و تکثیر می‌شد. اما در این مورد، به‌جای مخاطبان، نوک پیکان انتقاد به‌سمت دم‌ودستگاه سانسور حکومت بود که پنج آلبوم خواننده را در ارشاد نگه داشته بودند و اجازهٔ پخش نمی‌دادند. از آنجا که طرفداران نامجو به‌هر حال به قطعه‌های او دست پیدا می‌کردند، تنها کسی که در این میان متضرر می‌شد، شخص هنرمند و استودیوهای ضبط و تکثیر موسیقی بودند. مثل همیشه به‌نظر می‌رسید هیچ‌کس فکر نمی‌کند که هنرمند بی‌نوا هم باید پولی برای گذران زندگی به‌دست بیاورد و اگر نتواند آن را از طریق کاری که زحمتش را کشیده به‌دست آورد، ظلمی بزرگ و شنیدن آن موسیقی به‌مثابه دزدی است. قطعه‌های موسیقی پست‌مدرن نامجو که از تلفیق تکنیک‌های موسیقی سنتی و راک غربی، شعرهای کلاسیک و نو به‌وجود آمده بود، چنان طناز و دلربا بودند که رنج گوش‌دادن به موسیقی دزدی را بر خود هموار می‌کردیم و آن‌ها را در ماشین و خانه می‌شنیدیم.

در چنین حال‌وهوایی بود که نوروز سال ۸۶ دوباره نام امیرابراهیمی،‌ این‌بار به‌خاطر ویدئویی کاملاً متفاوت بر سر زبان‌ها افتاد. سایت مجلهٔ اینترنتی «تهران اونیو» (Tehran Avenue) که در آخرین سال‌های دولت سیدمحمد خاتمی نقش مهمی در معرفی گروه‌های موسیقی زیرزمینی ایرانی داشت، ویدئو کلیپ «زلف بر باد» را با صدای محسن نامجو و حضور امیرابراهیمی،‌ به‌عنوان هدیهٔ نوروزی روی وبسایت خود قرار داد. چیزی نگذشت که ویدئو بسیار محبوب شد و به‌طور گسترده در اینترنت پخش و دیده شد. ویدئو هیچ تیتراژ و شناسنامه‌ای نداشت. ابتدای کلیپ فقط نام اثر و خواننده و سال تولید به میلادی بود، اما معلوم نبود کارگردان و دیگر عوامل چه کسانی‌اند. ویدئو با استفادهٔ هوشمندانه از تدوین مقطع و دیزالو به‌گونه‌ای ساخته شده بود که انگار عکس‌های متناوبی از امیرابراهیمی پشت سر هم قرار گرفته‌اند. تدوین این نما-عکس‌ها با «دل اِی دل ای» کردن‌های ابتدای ترانه و ریتم آهنگ هماهنگ شده بود. امیرابراهیمی روی بام دست‌هایش را مثل بال پرنده باز کرده بود و رها و آزاد به‌نظر می‌رسید و انگار می‌خواست پرواز کند. کلیپ پر است از جزئیات زیبای شاعرانه از او و بدنش. از انگشت‌ها که در هم حلقه شده‌اند، از پاهای آویخته از هرهٔ بام که سرخوشانه تاب می‌خورند، از خرامیدن او با چتر زیر باران،‌ کلوزآپ‌های فراوان از چشم‌ها، لب‌ها و صورت، از نوشیدن قهوه و نوشتن در اتاقی که بر دیوارش پوستری از گیلبرت و جورج (Gilbert & George)،‌ هنرمندان پست‌مدرن بریتانیایی، آویخته است. ویدئو کلیپ پاسخی هنرمندانه و شاعرانه به ویدئوی خصوصی دزدیده‌شده بود. ترانه به او نهیب می‌زد که «شهرهٔ شهر» و «شمع هر جمع» نشود و «زلف بر باد» ندهد. اما او بی‌خیال و سرخوش،‌ با ریتم آهنگ سر می‌جنباند و بی‌توجه به این هشدارها، آرام و مطمئن به‌نظر می‌رسید و اصلاً شبیه کسی نبود که قرار است در پیلهٔ تنهایی خود برای همیشه فراموش شود. ویدئو کلیپ آن‌قدر محبوب شد که سال بعد سایت تهران اونیو کلیپی مشابه، این‌بار با ترانهٔ «سحر» اثر سهیل نفیسی براساس شعر اخوان ثالث و با حضور سحر دولتشاهی منتشر کرد. اما ویدئوی جدید هیچ‌وقت موفقیت ویدئو قبلی را به‌همراه نداشت. سایت ایران اونیو همانند بسیاری حرکت‌های خودجوش و غیردولتی فرهنگی، تعطیل شد و هیچ نشانی از آن در اینترنت نیست. محسن نامجو هم اعلام کرد که روحش از ساخت این کلیپ با این بازیگر با خبر نبوده است و ویدئو را یکی از دوستانش با نیت خیرخواهانه بدون نظر او ساخته است. نامجو نگران بود که پخش ویدئو، مسئلهٔ مجوز به آلبوم‌هایش را که هنوز امیدوار به پخش آن‌ها در ایران بود، با مشکل بیشتر مواجه کند. وقتی برای نوشتن این یادداشت به‌دنبال ویدئو کلیپ «زلف بر باد» می‌گشتم، چند نسخهٔ کم‌کیفیت از آن را در یوتیوب یافتم، اما نسخهٔ خوبی از آن در دسترس نیست.

امیرابراهیمی مجبور به ترک ایران شد. در فرانسه اقامت گزید و در آنجا کار می‌کرد، اما برای بیش از یک دهه خبر زیادی از او نبود تا اینکه دو سال پیش، سیزده سال پس از خروجش از ایران، با شرکت در برنامهٔ «چندشنبه با سینا» و صحبت از زندگی‌اش در غربت و به‌خصوص نام‌بردن از کسی که ویدئو خصوصی‌اش را پخش کرده بود، خبرساز شد. درست یادم است که آن مصاحبه برای من بسیار تکان‌دهنده بود از آن جهت که مجید بهرامی، بازیگر تئاتری که مسبب پخش فیلم بود، را به‌خوبی می‌شناختم. بهرامی یکی از محبوب‌ترین بازیگران تئاترهای فیزیکال ایرانی بود و اجراهای او در کارهای گروه «نرگس سیاه» به کارگردانی حامد محمدطاهری به اتفاقی جدید در تئاتر ایرانی دههٔ هفتاد و هشتاد تبدیل شد. بازی او به‌همراه عاطفه تهرانی در اجراهای «سیاها» و «خانه در گذشتهٔ ماست»، خاطره‌انگیز و به‌یادماندنی بودند. شاید به‌همین دلیل بود که وقتی بهرامی سال ۱۳۹۳ بعد از پنج سال مبارزه با سرطان، فوت کرد، گروه کثیری برای خداحافظی و تشییع جنازه‌اش به تئاتر شهر آمدند.

امیرابراهیمی در تمام این سال‌ها نشان داده که استعداد خاصی در به چالش‌کشیدن معیارهای اخلاقی و عرفی جامعهٔ ایرانی دارد. با اعلام اینکه خود را قربانی نمی‌بیند و با برگشتن به زندگی بعد از انتشار فیلم خصوصی‌اش، عذاب وجدان و احساس گناهی که جامعهٔ سنتی ایران سعی می‌کرد بابت گرفتن آن فیلم به او منتقل کند، به خودش بازمی‌گرداند که آن فیلم را بدون اجازه دیده است. و حالا با نام بردن از مجید بهرامی و اعلام آنکه تمام این سال‌ها به‌خاطر بیماری او و برای آنکه دوست نداشته در راه درمانش سنگی بیندازد، نامی از او نبرده، تمام ما را که برای مرگ بهرامی اشک ریخته بودیم، به چالش می‌کشید. و سؤالی که این سال‌ها با انتشار روزبه‌روز مسائل اخلاقی مربوط به هنرمندان مطرح می‌شود،‌ پررنگ کرد. آیا باید اثر هنری را از شخصیت و منش اخلاقی هنرمند جدا کنیم یا اثر هنرمندی که به دیگران آسیب رسانده است، باید بایکوت و آن هنرمند منزوی شود. آیا بعد از اتهام‌های آزارهای جنسی به محسن نامجو، باید از خود بابت دوست‌داشتن ترانه‌هایش و رفتن به کنسرت‌هایش شرمنده باشیم یا خیر. سؤالی که پاسخ ساده و سرراستی برای من ندارد.

این روزها نام امیرابراهیمی به‌خاطر برنده‌شدن‌اش به‌عنوان بهترین بازیگر نقش اول زن در جشنوارهٔ فیلم کن در فیلم «عنکبوت مقدس» دوباره بر سر زبان‌ها افتاده است. او که در تمام این سال‌ها با سماجتی مثال‌زدنی در عین حال که منکر صدمات روحی و روانی اتفاقی که برایش افتاده، نشد، جنگید و همانند دختر بی‌پروای روی بام کلیپ «زلف بر باد» رو به‌سوی افق‌های باز داشت، در مصاحبه‌ای که اخیراً بعد از دریافت جایزه با بی‌بی‌سی فارسی انجام داده، می‌گوید به‌دلیل ضربه روحی‌ای که به او وارد شده، در این سال‌ها بسیار آزرده بود و «ترومای این داستان که برابر با ترومای تجاوز هزاران باره است» سال‌ها با او بوده، اما «نیمهٔ پر لیوان» را دیده به‌جای آنکه بخواهد فکر کند دارد «فداکاری» می‌کند یا صرفاً خود را «قربانی» بداند، سعی کرده که «از گذشته عبور» کند و «زندگی را از نو» بسازد. 

امیرابراهیمی این‌بار با بازی در فیلمی که به‌نظر می‌رسد بخشی از عقاید متحجرین مذهبی را مورد انتقاد قرار داده، دوباره جامعهٔ‌ ایران را به‌ چالش کشیده است تا جایی که نهادها و نیروهای تندرو حتی قبل از اکران عمومی و تماشای فیلم و تنها با توسل به فریمی از تیزر تبلیغاتی آن، هجمهٔ گسترده‌ای را بر علیه فیلم شروع کرده‌اند. باید منتظر بود و دید جامعهٔ ایرانی این‌بار چطور با این چالش جدید برخورد می‌کند. اما آنچه مسلم است، زر یا زهرا یا زری امیرابراهیمی، با فراموشی در جامعهٔ ایرانی فاصلهٔ فراوانی دارد.

خرداد ۱۴۰۱

ارسال دیدگاه